کد مطلب:315042 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

به حضرت قسم بخور
در سفر كربلائی كه چند سال قبل مشرف شدم و شب ها در ایوان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) می خوابیدم و معمولا اول شب به زیارت حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می رفتم. در یكی از شب ها وقتی وارد صحن شدم، دیدم دو نفر جوان مثل اینكه با هم نزاعی دارند و در قابل حرم بطوری كه ضریح دیده می شد ایستاده اند. یكی از آنها خواست كلامی بگوید كه بر زمین خورد و بی هوش شد، دومی هم فرار كرد. مردم دور او جمع شدند و او را شناسایی كردند و گفتند: از فلان قبیله است، رئیس آن قبیله را خبر كردند، پیرمردی بود. پرسید: وقتی به زمین افتاد كسی متوجه نشد كه او چه می كرد، من جلو رفتم و گفتم: او اشاره به قبر «حضرت ابوالفضل علیه السلام» نمود و می خواست چیزی بگوید كه دیگر نتوانست و به زمین افتاد.

رئیس قبیله گفت: او مورد غضب حضرت ابوالفضل (علیه السلام) واقع شده زیرا بدنش كبود و استخوان هایش خرد گردیده است. او را ببرید به صحن حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) كه اگر راه نجاتی داشته باشد از آنجا خواهد بود. دوستانش او را به دوش كشیدند و به صحن حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)



[ صفحه 632]



بردند. دو شبانه روز در كنار یكی از غرفه ها به حال اغماء افتاده بود. شب سوم كه منهم نزدیك او می خوابیدم و منتظر بودم كه، امشب یا باید او از دنیا برود و یا از این وضع نجات پیدا كند.

زیرا شخصی كه مورد غضب واقع شده بیش تر از سه شبانه روز زنده نمی ماند. ناگاه دیدم به خود تكانی داد و برخاست و نشست. افرادی كه محافظ او بودند، از او پرسیدند: چه می خواهی؟ گفت: ریسمان بیاورید و به پاهای من ببندید و مرا به طرف حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بكشید. این كار را كردند. در بین راه نزدیك صحن حضرت ابوالفضل (علیه السلام) درخواست كرد كه فلان مبلغ را به فلانی بدهید همان مقدار هم صدقه از طرف من به فقراء انفاق كنید.

دوستانش این عمل را تعهد كردند كه انجام دهند. سپس از در صحن دستور داد، ریسمان را بگردنش ببندند و با حال تذلل عجیبی وارد حرم كردند. وقتی مقابل ضریح حضرت ابوالفضل (علیه السلام) رسید كلماتی به زبان عربی گفت، كه خلاصه اش این است كه: «آقا از تو توقع نبود كه این گونه آبروی من را ببرید و مرا بین مردم مفتضح نمایی»



من بد كنم و تو بد مكافات كنی

پس فرق میان من و تو چیست بگو



در این موقع رئیس قبیله رسید و او را بوسید و ابراز خوشحالی كرد. مردم از اطرافش پراكنده نمی شدند و نسبت به او كه دوباره مورد لطف حضرت ابوالفضل (علیه السلام) واقع شده بود ابراز علاقه می نمودند. من صبر كردم تا كاملا دورش خلوت شد، به او گفتم: من از اول جریان تا پایان آن با تو بودم بعضی از قسمت های سرگذشت تو را فهمیدم، مایلم برایم تعریف كن.

گفت: آن جوان كه با من وارد صحن شد، مدتی بود از من مبلغی طلب داشت.



[ صفحه 633]



آن شب زیاد اصرار می كرد كه باید طلب مرا همین الآن بپردازی من ناراحت شدم و به او گفتم: از من طلبی نداری.

گفت: به جان ابوالفضل (علیه السلام) قسم بخورد من هم بی حیایی كردم، خواستم قسم بخورم كه دیگر نفهمیدم چه شد. تا امشب كه درد و ناراحتی و فشار فوق العاده ای داشتم در همان عالم رؤیا ملائكه را می دیدم كه برای تشرف شخصی به حرم سیدالشهداء (علیه السلام) تشریفاتی قائل می شوند سئوال كردم: چه خبر است؟

یكی از آنها گفت: حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به زیارت برادرش حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می آید. من برای عذر خواهی خود را آماده می كردم، كه دیدم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بالای سر من ایستاده و با نوك پا به من می زند و می فرماید: برخیز به در خانه ای آمده ای كه اگر جن و انس به آن متوسل شوند محروم برنمی گردند.

از همان جا حالم خوب شد و امیدوارم دیگر این گونه جسارت به مقام حضرت ابوالفضل (علیه السلام) نكنم. [1] .


[1] پرواز، روح، ص 58.